حرفایی که ناگفته ماند ................
نویسنده: سودا(88/2/30 :: 3:25 عصر)
دوستان عزیزی که میتونستم با خوندن مطالب خوب اونا آروم بشم سلام که بادلی پر و خسته مینویسه اما امیدواره
دوستای عزیزم منم با اینکه کاش خدا هیچوقت قبل ازدواج عشقی رو نمی آفرید موافقم
من این وبلاگ رو با تمام احساسم مینوشتم واسه کسی که حتی آدرس وبلاگ رونمیدونست ولی حالا دیگه از این همه بی اعتنایی
و بازیچه بودن خسته شدم من هنوزم که هنوزه دوستش دارم ولی اون هیچ احساسی نسبت به من نداره و همه ی حرفاش و دوست دارم هاش دروغهههههههههههههههههههههههههههه
حالا هم میخوام یه زندگی جدید با فردی که بهم فهموند دوست داشتن واقعی یعنی چی شروع کنم دعام کنید بتونم در کنار اون به خوشبختی دست یابم
دوستای گلم خداحافظ ولی این بار دیگه بدون سلام
نویسنده: سودا(88/2/22 :: 12:36 عصر)
اگر هزاران بار به دنیا بیایم باز می گویم تو را دوست دارم وعاشق تو خواهم ماندچرا که عشقی به پاکی عشق ما نبوده
نویسنده: سودا(88/2/22 :: 12:35 عصر)
شب است وماه در اسمان می رقصد ستاره ها نقرهای می باشند شقایق بوسه می خواهد
در این سکوت سنگین شب من هستم تنها قلم در دستبا کوله باری از خاطرات که می خواهم همه انها را برایت بنویسم
از امید ها و ارزوها و گذاشته ها که همواره قلبم را می فشارد
در ان لحظه که قلم را در دست گرفته ام نمی دانم چه کنم
ولی می نویسم که: دوستت دارم
نویسنده: سودا(88/2/22 :: 12:29 عصر)
نویسنده: سودا(88/2/22 :: 12:25 عصر)
دیگه بوی تو نداره در دیوار خونه
بی قرارم بی قراری تنمو می سوزونه
تو که رفتی همه ی دلخوشی هام پر زد و رفت
من اسیر بی کسی خاطره هام پر زد و رفت
خیلی زود بود به خدا با غصه تنهما بزاری
بی خبر بری سفر پا روی قولت بزاری
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:22456
بازدید امروز:23
بازدید دیروز:0
پیوندهای روزانه
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
آرشیو