حرفایی که ناگفته ماند ................
نویسنده: سودا(88/1/13 :: 7:46 عصر)
همه چی یه طرف ، آدم از خودش خسته و دلگیر می شه یه طرف . چقدر اتفاق هایی می افته که آدم انتظارشو نداره ، چقدر اتفاق هایی نمی افته که آدم انتظارشو داره ! چقدر همه چی برعکسه ...
بارون که میومد پنجره رو باز کردم و دستمو بردم بیرون ، یه قطره هم رو دستم نچکید (!) اما من قطره قطره می چکیدم تا کِی ، کی بخواد دستشو بیاره و قطره قطره هامو بگیره یا از زیر قطره قطره هام رد شه ، بارون بودن خوبه .
بارون که میاد تموم می شه خیلی خوبه مثل وقتی که گریه می کنی و تموم می شه . خوش به حال ابر که قطره قطره تموم می شه . خوش به حال همه چیزهایی که تموم می شه .
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:22482
بازدید امروز:7
بازدید دیروز:4
پیوندهای روزانه
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
آرشیو