حرفایی که ناگفته ماند ................
نویسنده: سودا(88/3/26 :: 12:29 عصر)
دستان سردم را به او سپردم
گرمی قلبش را احساس نمود
و دیری نپایید که
گرمای عشق او تمام وجودم را تسخیر نمود ومن
زندانی ای برای قلب او بودم و
او زندانبان من
و این اسارت چه زیبا بود
سر این کوچه می میره
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:22439
بازدید امروز:6
بازدید دیروز:0
پیوندهای روزانه
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
آرشیو