حرفایی که ناگفته ماند ................
نویسنده: سودا(88/1/13 :: 8:1 عصر)
امان از این دنیای مسخره که هر جور خودت رو باهاش سازگار میکنی آخرش اون باهات راه نمیاد.
آخه چه قدر!
آخه چه قدر سرکوفت و سرزنش...
هر طرفت رو که نگاه میکنی متوجه میشی که ای بابا! همه چیز برات تکراری شده، امروز این کار، فردا باز همون کار روز قبل تکرار میشه.
دیگه شدم سرگردون، واقعا نمیدونم باید چه کار کنم، گیج شدم، دلم میخواد هر روز بیام وبم رو آپ کنم از کارهای روزانه ام بگم ولی حیف که توانایی دل دادن به هیچ کاری رو ندارم.
امروز این کار رو انجام بده، باز فردا همون کار قبل رو انجام بده، همین طور ادامه داره تا ببینم کی تمام میشه حالا مشکلم اینجاست که این کارها کی تمام میشه.
فقط میدونم که اول و آخرش، غم و غصه و جزر...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:22718
بازدید امروز:4
بازدید دیروز:7
پیوندهای روزانه
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
آرشیو