سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفایی که ناگفته ماند ................

« أَوْ لَـمَسْتُمُ النِّسَآءَ ؛ یا زنان را لمس کردید»پرسیدم . فرمود : «مقصود، همبستر شدن است ؛ لیکن خداوند، عفیف است و عفّت را دوست دارد . لذا آن گونه که شما نام می برید، نام نبرده است» . [حلبی - از امام صادق علیه السلام درباره [مقصود] سخن خداوندـ عزّوجلّ ـ]

نویسنده:   سودا(88/1/29 ::  3:52 عصر)

.........نظراتتون واسم مهمه.......

 

وقتی یک دختر حرفی نمیزند میلیونها فکر در سرش می گذرد
وقتی یک دختربحث نمیکند عمیقا مشغول فکر کردن است
وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود
وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم یعنی اصلا حال خوبی ندارد
وقتی یک دختر به تو خیره می شود شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی
وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد آرزو می کند برای همیشه مال او باشی
وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ میزند توجه تو را طلب می کند
وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی
وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم یعنی واقعا دوستت دارد
وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی
وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست


وقتی یک پسر حرفی نمی زند حرفی برای گفتن ندارد
وقتی یک پسر بحث نمی کند حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتی یک پسر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند یعنی واقعا گیج شده است
وقتی یک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسی تومی گوید: خوبم یعنی واقعا حالش خوبه
وقتی یک پسر به تو خیره می شود دو حالت داره یا شگفت زده است یا عصبانی
وقتی یک پسر هر روز به تو زنگ میزند او با تو مدت زیادی حرف می زند که توجه ات را جلب کند
وقتی یک پسر هرروز برای تو [اس ا م اس] می فرستد بدون که برای همه "فوروارد" کرده
وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم دفعه اولش نیست (آخرش هم نخواهد بود)
وقتی یک پسر اعتراف می کند که بدون> تو نمی تواند زندگی کند تصمیم شو گرفته که تورو اقلا واسه یه هفته داشته باشه



نویسنده:   سودا(88/1/29 ::  3:47 عصر)



نویسنده:   سودا(88/1/29 ::  3:45 عصر)



نویسنده:   سودا(88/1/29 ::  3:40 عصر)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نویسنده:   سودا(88/1/13 ::  8:3 عصر)

 

برگ های سپید دفتر من

در دل خسته ام چه می گذرد؟

این چه شوری است باز در سر من؟

باز، از جان من، چه می خواهند

برگ های سپید دفتر من؟

من به ویرانه های دل، چون بوم،

روزگاری است های و هو دارم.

ناله ای دردناک و روح گداز،

بر سر گور آرزو، دارم.

این خطوط سیاه سر درگم

دلمن، روح من، روان من است

آنچه از عشق او رقم زده ام

شیره جان ناتوان من است.

سوز آهم اثر نمی بخشد

دفتری را چرا سیاه کنم؟

شمع بالین مرگ خود باشم

کاهش جان خود نگاه کنم.

بس کنم این سیاه کاری، بس!

گرچه دل ناله می کند: ((بس نیست!))

برگ های سپید دفتر من،

از شما رو سیاه تر، کس نیست!



   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:22441

بازدید امروز:8

بازدید دیروز:0


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت


پیوندهای روزانه

به کلبه ی من خوش آمدید [21]
[آرشیو(1)]



اوقات شرعی


درباره خودم

حرفایی که ناگفته ماند ................

لوگوی خودم

حرفایی که ناگفته ماند ................

لوگوی دوستان



لینک دوستان

مرگ شب
بابلی



آوای آشنا


اشتراک

 
>

آرشیو

فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید