سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفایی که ناگفته ماند ................

همه دانش به کار بستن آن است . [امام علی علیه السلام]

نویسنده:   سودا(88/2/22 ::  12:36 عصر)

رویا بودی یا حقیقت نمی دانم کدامیک از اینها بودی دلم برات تنگ شده بود به طوری که دنیا برایم کوچک بودو نفس کشیدن سخت کاری را کردم که ان زمان فکر میکردم کار درستی است وبا تو بودن را بیشتر از انچه که بخواهم تصورش را بکنم دوست داشتم با تو بودن شده بود ریشه ودر درونم روز به روز بیشتر وبیشتر رشد میکرد به طوری که دیگرنتوانستم طاقت بیارم وان کار احمقانه را انجام دادم بدنم هر لحظه سردترو سردتر میشدونفس کشیدنم سخت تر حتی تپش قلبم هم به شماره افتاده بود دیگر ندانستم چه شده که می دانم باورش برای همه سخت است اما برای من نه ... بوی تو را حس میکردم ودستانت را حس کردم که دستانم را گرفته بودی وبهم نگاه میکردی ومن با بغض که مدتها در گلویم داشتم به چشمان زیبایت فقط خیره ماندم با لبخندی بهم گفتی خوش امدی ولی این خوش امدگویی من همیشگی نیست وباید زود بروی چون به اینجا تعلق نداری دلم شکست وحاج وواج نگاهت کردم باز با لبخند بهم گفتی چرا این طوری پیشم امدی نمی دانستم چه باید بگویم نگاهت کردم نگاهت هنوز مثل ان زمانی که بود با هم تازه اشنا شده بودیم بهت گفتم عاشقم گفتی چه طور عشقی که معشوقش را این همه نگران میکند گفتم تنها وبی کسم خندیدی وگفتی من کنارتم گفتم دنیا بدون تو برام تنگ وتاریکه گفتی چراغ عشق من که روشنه گفتم زندگی بی تو سرده گفتی اتش عشقم رو به تو دادم خاموشش نکن وبا وجود اتش عشقم باز هم احساس سرما می کنی تو دیگر چطور عاشقی هستی.... گفتم دوستت دارم گفتی عاشقی دستانم را گرفتی وگفتی مگر باهم پیمان نبسته بودیم که ما دو روحیم در یک جسم گفتم چرا گفتی پس چرا می خواهی نابودمون کنی از این به بعد قلبت کلبه عشقمونه وهر زمان که دلتنگ من شدی دستت را به روی قلبت بگذار وهرزمان خواستی با من حرف بزنی تمرکز کن من باتو سخن گویم وهر زمان که خواستی اشک بریزی بدان اشکهای تو سنگ قبر تشنه مرا سیراب می کند وهر زمان دنیا برایت کوچک وتاریک شد دستت را به روی دلت بگذار ان زمان من وتو دنیا را بزرگ می کنیم واتش عشقمان دنیا را روشن وگرم می کند
من می دانم رویا نبود وحقیقت است اما دیگر هیچگاه از زندگیم نا امید نیستم وغمی به قلبم راه نخواهم داد چون تو در کنارم ووجودمی ومن حق ندارم تو را از بین ببرم دوستت دارم وبه این پی بردم که تو جسمت را به خاطر با من بودن ترک کردی چون می خواستی به من بفهمانی که دوروح بودن در یک جسم یعنی چی؟ بهت گفتم این روزها عشق رو در بازار هوس بازان چه ارزان می فروشند اما عشق من  فروشی نبوده ونیست

اگر هزاران بار به دنیا بیایم باز می گویم تو را دوست دارم وعاشق تو خواهم ماندچرا که عشقی به پاکی عشق ما نبوده  

 

 



نویسنده:   سودا(88/2/22 ::  12:35 عصر)

شب است وماه در اسمان می رقصد ستاره ها نقرهای می باشند شقایق بوسه می خواهد

 

در این سکوت سنگین شب من هستم تنها قلم در دستبا کوله باری از خاطرات که می خواهم همه انها را برایت بنویسم

 

از امید ها و ارزوها و گذاشته ها که همواره قلبم را می فشارد

 

در ان لحظه که قلم را در دست گرفته ام نمی دانم چه کنم

 

ولی می نویسم که: دوستت دارم

 

 



نویسنده:   سودا(88/2/22 ::  12:29 عصر)



نویسنده:   سودا(88/2/22 ::  12:25 عصر)

دیگه بوی تو نداره در دیوار خونه

بی قرارم بی قراری تنمو می سوزونه

تو که رفتی همه ی دلخوشی هام پر زد و رفت

من اسیر بی کسی خاطره هام پر زد و رفت

خیلی زود بود به خدا با غصه تنهما بزاری

بی خبر بری سفر پا روی قولت بزاری



نویسنده:   سودا(88/2/11 ::  9:36 صبح)



<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:22495

بازدید امروز:8

بازدید دیروز:12


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت


پیوندهای روزانه

به کلبه ی من خوش آمدید [21]
[آرشیو(1)]



اوقات شرعی


درباره خودم

حرفایی که ناگفته ماند ................

لوگوی خودم

حرفایی که ناگفته ماند ................

لوگوی دوستان



لینک دوستان

مرگ شب
بابلی



آوای آشنا


اشتراک

 
>

آرشیو

فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید